https://srmshq.ir/m3d4bz
ابتداییترین سالهای زندگی را در اعماق رنگها و نقاشیهای خیالانگیزش گذراند؛ همیشه مجذوب کاراکترهای کارتونی بود و ساعتها با دفتر نقاشی جلوی تلویزیون مینشست تا کاراکترهای دائماً در حال حرکت را نقاشی کند؛ در مدرسه هم مجبور بود برای تکتک همکلاسیهایش آنها را بکشد که البته خیلی هم برایش لذتبخش بود. رفتهرفته نقاشیهایش تحت آموزش معلمی مهربان «مریم مظهری» جدیتر شد و جوایزی در رده سنی خودش در حوزه هنرهای تجسمی دریافت کرد. باوجود علاقهاش به نقاشی و هنر تحت تأثیر خانواده، جامعه و شرایط مدارس آن زمان رشتۀ ریاضی را در دبیرستان انتخاب کرد ولی توانست در کنکور هنر هم شرکت کند و سال هشتادودو از مقطع کارشناسی «طراحی فرش» دانشگاه «هنر زاهدان» سر درآورد.
بعد از فارغالتحصیلی در سال هشتادوشش بیدرنگ برای کار به تهران میرود و در پاییز همان سال بهعنوان استاد مهمان برای تدریس رشتۀ فرش به دانشگاه هنر کرمان دعوت میشود. خودش در وصف سالهای ابتدایی تدریساش چنین میگوید: «معلم جوانی بودم که علیرغم خامی سعی داشتم چراغی برای روشنایی راه دانشجویانم باشم برای همین همیشه مثل یک هنرجو در حال مطالعه، جستجو و یادگیری بودم و هستم و عقیدهام بر این است هر زمان احساس کنی که دیگر مطلبی برای یادگیری نیست و جایگاه استادمآبانه داشته باشی، مرگ هنرت فرا رسیده.» در کارشناسی ارشدِ «مدیریت و اقتصاد فرش» تحصیلاتش را ادامه میدهد؛ ازدواج میکند و از آنجایی که همسرش هم نقاش و مدرس دانشگاه است، هنر در تار و پود زندگیاش تنیده میشود و در تمام این سالها علاوه بر تدریس در دانشگاههای مختلف، شرکت در ورکشاپها، نمایشگاههای گروهی داخلی و خارجی، آرتفرها و داوری چندین رویداد هنری، زیست روزانهاش درآمیخته با هنر بوده و هست؛ و سالها است در کارگاه کوچک نقاشیِ خودش مشغول به خلق آثارِ زیبای نگارگری، زرنگاری، طراحی فرش و نیز آموزش این هنرها است.
آنچه خواندید برش کوتاهی بود از زندگی شخصی و حرفهای «سارا عطار»؛ هنرمندِ نگارگر و زرنگار که در سال ۱۳۶۳ در شهر کرمان به دنیا آمده؛ «عطار» باوجود علاقهای که به طراحی فرش داشته سالها بعد از فارغالتحصیلی به دلیل عشق بیشتر به نگارگری، به این هنر روی میآورد؛ و خودش در توصیف نگارگری میگوید: «نگارگری به من آزادیِ عمل بیشتری در بازگو کردن افکارم میدهد.»
مسیری که تا به امروز برای یادگیری هنر نگارگری پیموده، سابقۀ شانزده سال تدریس در دانشگاه، نحوۀ انتخاب هنرجو برای کلاسهای آموزشیِ خارج از دانشگاه و سالها تلاشش در ترویج این هنر بهانهای شد برای گپ و گفتی با او در این شمارۀ مجله که در ادامه میخوانید.
شاید بد نباشد که برای آغاز این گپ و گفت مروری کوتاه کنید بر دلایل انتخاب هنر نگارگری و مسیری که از ابتدا تا به اینجا پیمودهاید.
باید بگویم که من در ابتدا «طراحی فرش» خواندم آنهم در دانشگاه زاهدان و در کنار تمام سختیها و پیچیدگیهای زندگی در زاهدان، سالهای پربار و ارزشمندی داشتم؛ هم از نظر تحصیلی و هم تجربیات متفاوتی که در زیست هنری و فرهنگی آنجا بهدست آوردم که موجب تحولات بزرگی در زندگیام شده است. سالهای پر از شور و انرژی جوانی که منجر به شرکت در فعالیتها و مسابقات هنری و نمایشگاههای ملی و بینالمللی در زمینه فرش شد؛ خصوصاً اینکه علاوه بر طراحی فرش، هنر نگارگری را نیز از همانجا آغاز کردم و الفبای نگارگری را نزد «مهران رضاپور» و تذهیب را نزد زندهیاد دکتر «پرویز اسکندرپور» آموختم.
بعد از چند سال کار در زمینۀ فرش در تهران، برای زندگی به کرمان برگشتم و در رشتۀ «مدیریت و اقتصاد فرش» کارشناسی ارشدم را از دانشگاه یزد واحد اردکان گرفتم و در تمام این سالها در دانشگاه «باهنر کرمان» در رشتۀ «فرش» تدریس میکردم؛ ولی در طراحیهای قالی که انجام میدادم همیشه ردپایی از نگارگری باقی بود، کمکم ایدههای ناخودآگاه و ذهن جستجوگرم باعث شد از فرش کمی فاصله بگیرم و اوقات بیشتری را مستانه با نگارگری سپری کنم، آثار نگارگری فضای شخصیتری نسبت به سفارشات طراحی فرش داشتند و روحم را بیشتر نوازش میکرد؛
اما در زمانی که کرمان بودم دسترسی به اساتید نگارگری بسیار محدود بود و از طرفی علاقۀ شدیدم به این هنر باعث شد مسیر بسیار دشوار و طولانی خودآموزی را برای یادگیری شروع کنم.
بطور خودآموز برخی تصاویر نگارگری و تذهیب را که در کتابها و موزهها موجود بود بررسی و با دقت «مثنیسازی» میکردم تا بتوانم رموز نهفته نگارگری و تذهیب را در آثار قدما کشف و تجربه کنم. هنوز به جرات میتوانم بگویم آثار «رضا عباسی»، «کمالالدین بهزاد» و «محمد سیاه قلم» بینظیرترین آموزگارهای من بودهاند. یادم میآید تهران در موزۀ «رضا عباسی» آثار نگارگری را آنچنان با دقت و وسواس میدیدم و ساعتها وقت میگذراندم که حتی نگهبانها به من مشکوک میشدند و یکبار خیلی رک به من گفتند: «چرا اینهمه به اینجا میآیید و وقت میگذرانید؟ به شما مشکوک شدهایم.» و من هنوز هم مثل یک کودک به یادگیری اشتیاق دارم.
مختصری از تاریخچۀ هنر نگارگری؛ دوران طلایی و افول این هنر در ایران برایمان بگویید.
اگر نگاه کوچکی به تاریخچه نگارگری در گذشته تا به امروز بیندازیم و میزان تأثیرپذیری آن را از حکومت وقت بررسی کنیم، میبینیم که آثار هنری در گذشته در خدمت درباریان بوده و به نسبت علاقۀ شاهان آن زمان به شکوفایی و کمال میرسیده و یا برعکس موجب افول آن میشده بهعنوان مثال با ظهور اسلام در ایران هنرهایی مانند مجسمهسازی، چهرهنگاری و حیواننگاری که در دوره ساسانی بسیار متداول بود و آثار نفیسی هم به جا مانده به کل نابود شد چون میگفتند مردم با دیدن تصاویر و مجسمهها به شرک نزدیک میشوند.
بعد از مرگ «چنگیز» یکی از معروفترین وزرای مغول به نام «خواجه رشیدالدین» که خودش نویسندۀ کتاب «جامع التواریخ» است تحت تأثیر جو هنری و ادبی ایران شهرک هنرپرور «رشیدیه» را در تبریز ساخت و همۀ صحافان، جلدسازان، طلاکوبان، مضربان، نقاشان و خطاطان را از سراسر ایران به آنجا دعوت کرد و زمینهساز رشد و شکوفایی هنرمندان شد تا زمانی که ایران در حملۀ «تیمور لنگ» سوخت. از دورۀ حکمروایی «شاهرخ» پسر «تیمور» تا «سلطان حسین بایقرا» آخرین پادشاه تیموری که در هرات حکومت میکرد هنر و هنرمند در بالاترین حد خودش بود و شهرهایی مثل بغداد، شیراز، هرات و تبریز مرکز تولیدات هنری شدند؛ و کتب بینظیری از جمله دیوان «خواجوی کرمانی» با نگارههای زیبایی از «همای همایون» و «جنید بغدادی» نگارگر معروف مکتب «جلایری» و شاهنامه «بایسنقری» که نگارگری، تذهیب و تجلیل این کتاب در اوج هنر است و آثار بسیار زیبایی از «کمالالدین بهزاد» و «محمد سیاهقلم» مربوط به این دوره است.
در سلسله صفوی «کمالالدین بهزاد» به ریاست کتابخانه مرکزی منسوب میشود که شکوفایی هنر و نبوغ هنری را در این دوره شاهدیم؛
شاهنامه «شاهطهماسبی» که نسخه گرانبهایی از شاهنامه «فردوسی» است. هنرمندان شاخصی از جمله «میرمصور»، «رضا عباسی»، «سلطان محمد»، «محمد زمان» نیز مربوط به این دوران هستند.
با شروع دوره قاجار، نقاشی ایرانی تحت تأثیر هنر اروپا که همزمان شده بود با انقلاب صنعتی اروپا، انقلاب فرانسه و دورۀ رنسانس قرار گرفت؛ و نقاشیها از قطع کتابی به قطع بزرگ و روی دیوارها و پردههای بزرگ رفتند؛ ظرافت جای خودش را به درشتنگاری داد و نگارگری شکل تازه و متفاوتی پیدا کرد.
کمی دربارۀ شیوۀ شکلگیری یک اثر نگارگری از گذشته تا به امروز بگویید.
در گذشته نحوۀ شکلگیری یک اثر نگارگری از صفر تا صد حاصل همکاری و هماهنگی گروهی از هنرمندان بود تحت نظارت یک استاد بزرگ که از طرف پادشاه به سمت رئیس کارگاه دربار درمیآمد؛ موضوع و میزان کیفیت آثار هم معمولاً بر اساس ذوق و ذائقۀ هنری شاهان بود لذا هر هنرمند بر اساس کاری که در آن تخصص داشت معمولاً بخشی از کار را بر عهده میگرفت مانند کاغذسازی، رنگسازی، قلمموسازی و ساخت سایر ابزار، مهرهکشی، آهار کاغذ، طراحی، رنگِ اثر، چهرهسازی، طبیعتنگاری، جدولکشی، بومسازی، خطاطی، تذهیب، تشعیر و سایر موارد دیگر؛ اما از اواخر دورۀ صفوی و قاجار، این هنر کمکم از شکل گروهی خودش خارج شد و بهصورت انفرادی درآمد و بهمرور هنرمندان حتی ابزار هنریشان را خودشان آماده میکردند. ولی امروزه تمام این ابزار و ملزومات هنری به شکل تولید کارخانهای و در تنوع بسیار بالا با انواع کیفیت و قیمت در دسترس هنرمندان قرار گرفته است؛ از طرفی ساخت قلممو، کاغذ، مرکب، بوم و رنگهای مختلف که از مواد گیاهی و کانی تهیه میشود همچنان مورد توجه برخی از هنرمندان نگارگر است و تهیه برخی از آنها نیازمند دقت و مهارت و صبر زیادی است که گاهی با پروسۀ بسیار طولانی، پیچیده اما نتیجهای لذتبخش همراه است.
هنرمندانی با استفاده از شیوه هنر نگارگری دست به خلق آثار نوینی زدهاند و شما هم جزو این هنرمندان هستید؛ از دیدگاه شما نگارگری معاصر میتواند به ساختار و اصالت نگارگری آسیبی برساند؟
نگارگری برای خودِ من که شکل جدیدتر و معاصری پیدا کرده است؛ به عقیده من حفظ اصالت نگارگری به این معنا نیست که شخصی با کپیهای مکرر و عین به عین از آثار قدمای دورۀ صفوی، تیموری و غیره بتواند آن را حفظ کند.
کپی کردن تنها بایستی به منظور آموختن راه و روش و تکنیک اثر باشد، چهبسا در قدیم هم همین کار تنها به منظور مشق گرفتن از آثار اساتید و تنها در زمان «شاهعباس» گاهی به درخواست توریستهای اروپایی جهت تقویت بازار کار انجام میشد، کاری که حتی در مقوله هنر هم نمیگنجد!
چراکه هنرمند کسی است که اولین بار اثر را خلق کرده است. لذا برای حفظ این سبک از نقاشی که اصالت چند صد ساله دارد هنرمند نگارگر بایستی بتواند در هنر معاصر ورود کند، و با حفظ برخی ویژگیهای خاص آن مانند ضعف و قوتِ خطوط، پرسپکتیوِ متفاوت، فرمهای مینیمال و رنگبندیهای منحصر به فرد، نگاه تیزبین در جزییات، طراحی ویژه و ترکیببندی عناصر طرح و... مانع فراموشی این هنر زیبای شرقی شود.
لذا این کار اگر به روش صحیح انجام شود هنرمند نهتنها لطمهای به آن وارد نکرده است بلکه میتواند منجر به جذب مخاطبین بیشتر و بقای آن در آینده شود.
از طرفی هر مخاطبی با توجه به شروع و روند شکلگیری نگارگری از دیرباز تا به امروز به این نتیجه میرسد که این تغییرات حاصل دسترنجِ ایدههای ناب، خلاقیت، اثربخشی، ساختارشکنی و الهامات ناخودآگاه هنرمندانِ هر زمان بوده که دستخوش تغییراتی شده؛ در غیر این صورت نگارگری همچنان در ابتداییترین شکل خودش باقی میماند و تا به امروز کاملاً فراموش میشد.
هنر نگارگری زیرمجموعۀ هنرهای تجسمی است یا صنایعدستی؟
برای جواب سؤال شما باید بگویم که بهطورکلی نگارگری را میتوان از دو دیدگاه هنر و صنعت بررسی کرد؛ وقتی خلاقیتی اتفاق میافتد آن اثر واجد شرایط هنر است و در غیر اینصورت به درجۀ هنری نمیرسد و صنعت محسوب میشود؛ از طرفی میتوانیم این هنر را از زاویه سنت و معاصر هم بررسی کنیم.
از دیدگاه سنت؛ هنرمندان سنتگرا شامل دو دسته میشوند؛ گروه اول شامل کسانی هستند که نگارگری اصیل را در «مثنیسازی» و فقط کپی عین به عین از آثار قدما میبینند که در این میان آثار بسیار خوب زیاد است، اما گهگاهی کپیهای خام هم زیاد دیده میشود. این گروه از افراد در واقع صنعتکار هستند و شامل تعریف هنر و هنرمند نمیشوند؛ چرا که هیچ اثر جدیدی خلق نکردند و کما اینکه «مثنیسازی» باید فقط در شروع مسیر یادگیری اتفاق بیفتد به جهت شناخت و کشف تکنیکِ آثار قدما که بسیار هم حائز اهمیت است و شامل اکثر هنرهای سنتی هم میشود، به عنوان مثال آثار ارزشمندی از دوره صفوی باقی است که با جملۀ «مشق از فلان استاد به رقم کمینه فلان امضا» که نشان میدهد در قدیم هم برای کسب مهارت بیشتر در آن هنر ابتدا از آثار اساتید خودشان مشق میکردند و نسخههایی از آنها هم در موزهها موجود است، اما باید توجه داشت که ادامۀ مستمر اینکار نه تنها باعث ماندگاری اصالت این هنر نخواهد بود بلکه به عقیدۀ من آسیب بسیار شدیدی به نگارگری میزند؛ و نگارگری هرگز نمیتواند از آن دورهها فراتر برود و در دنیای معاصر و جهان به این بزرگی حرفی برای گفتن داشته باشد. از طرفی تأثیر پذیرفتن از آثار قدما خود مقولۀ متفاوتی از تقلید است. افرادی که سالها به کپیکاری از آثار قدما مشغولاند بدون اینکه عمیقاً آن هنر را درک کنند بهمثابه کسانی هستند که شعرهای شاعرانی مثل «حافظ» و «سعدی» و «مولانا» را به زیبایی میخوانند ولی نباید فراموش کرد که آنها شاعر نیستند. نگارگری هم هنری یخزده و فریز شده در دوره صفوی و تیموری نیست که مرگش به مرور در قاجار اتفاق افتاده باشد. نگارگری هنوز زنده است و وظیفه ما است که به آن آب حیات بدهیم.
گروه دیگری نیز هستند که نگارگری را از کتابها وارد وسایل کاربردی کردهاند؛ مانند نقاشی قاب شده روی دیوارها، نقوش مشابه روی آثار چوبی، فلزی، سفالی، سرامیکی و حتی در معماری داخلی که از همان دیرباز متداول بوده و به جریان زندگی رنگ و روی تازهای میبخشد. این گروه از افراد جزو هنرمندان صنایعدستی هستند و معمولاً مهارت و ظرافت حرف اول را میزند اما گاهی سنت با خلاقیت و ساختارشکنی بهجا و کافی آمیخته میشود که بعداً با توجه به شناختِ هنرمند از این هنر و معیارهای زیباشناسانهاش میتواند به اثری موفق یا حتی ناموفق تبدیل شود. در این آثار معمولاً سنت هنوز رنگ و لعاب پررنگتری دارد و آثار زیبایی خلق میشود اما گاهی آثار شکلی میگیرد که در آنها ساختارشکنی نابهجا، اجرای ضعیف، خلاقیتهای عجیب باعث لطمه بیشتر به ساختار و اصالت نگارگری میشود. این گروه از هنرمندان جستجوگر و خلاق هستند؛ پا را فراتر گذاشتهاند و در واقع اینها نگهبانان اصلی این هنر شرقی به شمار میروند.
کسانی که نگارگری را وارد دنیای بیانتها و پرپیچ و خم هنر معاصر کردهاند تا بیشتر دیده شود، نگارگری را با پوست و استخوان درک کردهاند و با حفظ برخی از ارکان و عناصر این هنر به آن شکل و شمایل امروزی دادهاند که مخاطب این عصر بتواند آن را بیشتر از پیش بشناسد، بداند و بیشتر قدردان هنرمندِ این عصر باشد. آنها بهمثابۀ شاعرانی هستند مانند «نیما»، «فروغ»، «سهراب» و ... که به زبانِ مخاطبِ امروزی خود سخن میگویند و شعر میسرایند؛ این دسته از نگارگران معمولاً مورد غضب اساتید متعصب سنتگرا هم هستند، در هر صورت در نهایت هنرمند در هر سه گروه با هر رویکردی میتواند مخاطبهایی را مجذوب خودش بکند؛ و این به جهانبینی هنری آن شخص بستگی دارد که چقدر پای خودشان را فراتر بگذارند و تا چه حد ذهنشان به جهانی بزرگتر پرواز کرده باشد که بتوانند با مخاطبِ معاصر خودشان تعامل بهتری داشته باشند.
...
ادامه این مطلب را در شماره ۷۲ ماهنامه سرمشق مطالعه فرمایید
https://srmshq.ir/xzpki5
نوشتن در مورد هویت بصری و ارتباط تصویری و تأثیر آن بر مقولات شهری در این شهر، شاید مصداق آب در هاون کوبیدن است. انگار که قرار نیست اتفاق خوبی بیفتد یا صدایت به گوش کسانی که فرمان هویت و زیباسازی دستشان است برسد، اما باز رسالت رسانهای و هنری اجازه نمیدهد که در قبال برخی مسائل که روح و روان بصری شهر و مخاطبانش را میآزارد ساکت بمانی و بگذری.
اگر بخواهیم یک مثال واضح و ساده در مورد هویت بصریِ فراموش شده و محتضرِ کرمان بیاوریم، ساختمان «اباصالح المهدی» است. کپی دست چندمی از برج «العرب»؛ این بنا مانند خیلی از بناهایی که در کرمان علم میشود بدون مطالعه و با یک کانسپت غلطِ بصری شکل میگیرد که بهطور طبیعی تأثیر مخربی و بر محیط و بافت شهری میگذارد، اما چیزی که آن را به فاجعه تبدیل میکند رهاشدگی است. رهاشدگی دو سال پس از آتشسوزی.
هویت بصری و گرافیکی کرمان از رهاشدگی رنج میبرد.
رها شدگی به معنی نبود طرح و ارادهای جامع و اصولی در کوتاهمدت و بلندمدت.
در این یادداشت به نمونههایی از این هویت فراموش شده و آشفتگی بصری میپردازیم.
امیدی به رهایی از آشفتگی بصری نیست
معماری در کرمان حرفی برای گفتن ندارد
۱- معماری:
معماری در کرمان سوای بافت تاریخی ارزشمند و به جای مانده از بیمهریها، حرفی برای گفتن ندارد و به نوعی با یک ساختار نهچندان اصولی مواجه است. معماری مهمترین جلوه و تجلی بصری یک شهر است. به بیان دیگر تا معماری یک شهر اصولی نباشد و به هارمونی و وحدت نرسد (منظور از وحدت در اینجا شباهت بصری نیست) امیدی به رهایی از آشفتگی بصری نبوده و تلاش معماران با دانش نیز در خلق بناهای ماندگار در کنار خیل عظیمی از نازیباییها گم میشود. شهر وقتی زیبا است که مقوله معماری و هویت آن با حل کردن گرافیک و تزیین در وجود خود، در کل عیان باشد نه اینکه چراغ به دست دنبال نوع زیبای آن بگردی.
چنین به نظر میآید که ارادهای برای رشد و جلوۀ یک معماری بهروز وجود ندارد و معطوف به بزک است. معماری کرمان در بیشتر مناطق شهر خسته است؛ و این خستگی جسم و روح مخاطب را میآزارد.
گرافیک محیطی مدیریتی یکپارچه و تخصصی را میطلبد
۲- گرافیک محیطی:
بهراستی حجم تبلیغات و یا بهتر بگوییم خودنمایی یک بستنیفروش یا سوپرمارکت یا یک بانک و غیره در شهر چقدر باید باشد؟! آیا در کشورهای دیگر هم اجازۀ این حجم از بروز نازیبایی بصری را به مراکز خصوصی و دولتی میدهند؟! یک مغازۀ ساده چند متر باید تابلو داشته باشد تا دیده شود؟! یا یک بانک چند عدد تابلو را باید روی هم سوار کند تا به چشم بیاید؟! آیا این عناصر و نیروهای برخاسته از آن، خواسته و ناخواسته تأثیر منفی بر روحیۀ مخاطب ندارد؟ گرافیک محیطی مدیریتی یکپارچه و تخصصی را میطلبد که به بافت شهری و معماری و فضای سبز و طبیعی آسیب نزند، نه اینکه متر و معیارش بدون نظارت دستِ کسبه و تابلوسازان باشد و قاعده کلیاش بر این که هرچه بزرگتر و پرزرق و برقتر بهتر.
اگر کرمان در یک مسئله جزئی حداقل در دو دهۀ اخیر مانند ساماندهی تابلوهای سردر مغازهها و ارگانها به نتیجهای مطلوب رسیده بود باید الآن کلاهمان را به هوا پرت میکردیم و میگفتیم، به هرحال کاچی به از هیچی است.
آشفتگی تبلیغات محیطی نیاز به توضیح ندارد
برای زشت کردن شهر از هم سبقت میگیریم
۳- تبلیغات محیطی:
ساختار و کیفیت بصری و تجسمی یک شهر را از نوع و بیان تبلیغات محیطی آن میتوان درک کرد. آشفتگی تبلیغات محیطی نیاز به توضیح ندارد. پلهای عابر پیاده عمدتاً بدون کاربرد و صرفاً برای مصارف تبلیغاتی است؛ عمدۀ بیلبوردها، استرابوردها و لمپستها بدون توجه به شکل ظاهری و کیفیت طراحی در نازیباترین حالت ممکن قرار دارند و همۀ اینها مثل قارچهای سمی در حال تکثیرند. نازیبایی تابلوهای مغازهها کم بود که پدیدۀ بیلبورد روی سقف مغازه و مجتمعها هم قد علم کرده است؛ به اینهمه باید پرچمهای سامورایی تبلیغاتی را نیز افزود. هیچ برنامهای برای بهبود کیفیت تصویری حس نمیشود و انگار برای زشت کردن شهر بدون رعایت حقوق و ارزشهای بصری از هم سبقت میگیریم.
سبک «سیانسیزم»
۴- سیانسی (cnc)
پدیدۀ ساخت احجام با سیانسی در کرمان وارد مرحلۀ تهوعآور خودش شده است. آثاری با کیفیت پایین در طراحی و ساخت -که به نظر موردی و کوتاهمدت میآیند- به یک اثر بیکیفیت دائمی تبدیل میشوند. انگار رنگ کردن در و دیوار و چسباندن بتهجقه بر روی بیلبوردها و تیربرقها در شب عید جایش را به سبک «سیانسیزم» داده. شاید این نوع بیان با دقت در کیفت طراحی و تناسب با موضوع در زمانی کوتاه بتواند کارایی داشته باشد، ولی در تمام دنیا ارزش حجمها و مجسمهها بر اساس تنوع متریال و سبک و شیوۀ هنرمندانه با در نظر گرفتن کیفیت بصری حجم در آن فضا توجیه میشود.
آلودگی بصری روح و جسم مخاطب را میآزارد
سخن پایانی
آلودگی بصری روح و جسم مخاطب را میآزارد. در این مقوله نمیتوان بیبرنامه و سلیقهای رفتار کرد چراکه هنرهای تجسمی، معماری و شهرسازی رابطۀ جدانشدنی با یکدیگر دارند و امکانات زیادی را به کار میگیرند تا توجه مخاطبان را برانگیخته و امور ارتباطات و ایجاد هویت بصری ومحیطزیبا را فراهم آورند و با مخاطبباوری و احترام به حقوق بصریِ شهروند، فضایی روان و آکنده از نشاط و زیبایی را فراهم سازند.فضایی كه شهروند در آن بتواند فارغ از فشارهای ناخواستۀ روانی رشد كرده و شكوفا شود که این از خواستههای عقلانی و منطقی هر جامعه است. عدم توجه به این ساختارهای در ظاهر سهلالوصول باعث فراموشی و رهاشدگی هویت میشود. هویتی که ساختنش سخت و زمانبر و تخریبش ساده است.
https://srmshq.ir/fjhl7g
زنده یاد بانو مکرمه قنبری در سال ۱۳۰۷ در دری کنده بابل در استان مازندران به دنیا آمده و بعد از گذراندن دوران پر نشیب و فراز کودکی و نو جوانی و سختی های بسیاری که متحمل می شود، در سن ۶۷ سالگی به نقاشی روی می آورد. شاید عامل و انگیزه اش ماجرایی باشد که خواهید خواند.
وی آثار بسیاری در هنر نقاشی خلق کرده و با وجود سن بالا توانایی خود را به منصه ظهور می رساند و شهرتی جهانی پیدا می کند.
با کمک تابلوهای راهنما به منزلش رسیدهام. بالای در قهوهایرنگی که نو اما به سبک و سیاق درهای قدیمی است تابلویی قرار دارد و شماره تماسی به نام آقای بلبلی، با آن تماس میگیرم و منتظر میمانم. سرگرم تماشای گلهای ساعتیِ آویزان از سقف بالای در حیاط هستم فضایی دلنشین و جذاب دارد. مردی میانسال اما بسیار خوشرو و لبخند به لب، در را باز میکند و میگوید: «بفرمایید. ببخشید دیر شد».
بعد از سلام و خسته نباشید، وارد حیاط میشوم. فضایی آرام و پر از گل و درخت و خانهای قدیمی که بازسازی شده است. کنار ایوان کوتاهش سنگقبری قرار دارد که دور تا دورش را گل و گیاه فرا گرفته است. به کنارش میروم و نگاه میکنم: مکرمه قنبری. تولد ۱۳۰۷. وفات ۱۳۸۴.
به ایوان که میرسم، چیزی مرا نگه میدارد. دیوارهای ایوان سراسر پر از نقاشی است و تنالیتۀ رنگ آبی آن توجهام مرا جلب میکند. در حیرتم که در همین ابتدا مرا اینطور محو خود کرده است. سعی میکنم تمامش را مشاهده کنم، حتی آنهایی که کنار چهارچوب در هستند. تصاویر متعددی از انسانهای مختلف، در اندازههای متفاوت. زنان و مردانی که گویی هرکدام قصۀ خود را به تنهایی یا با یکدیگر روایت میکنند. به درون خانه میروم و چشمهایم از این جادو برق میزند!
دور تا دور دیوارهای خانه پر از نقاشی است و جلوی دیوارهایش، به رسم موزهها، شیشههایی تعبیه شده است.
دوربینم را درمیآورم تا چند تصویر از این حجم زیاِدِ تصاویر ثبت کنم. نقوش پر از قصهاند. بعضی مشخص است و میتوانی پس از کمی مشاهده آن را دریابی؛ عروسی و عروس و داماد، قصههای عامیانه (همچون قصۀ گوهر و امیر) و موجودات عجیبالخلقه، روایات مذهبی و حکایات (حکایت شیطان و باباطاهر.)، حیوانات روستا، جشنها.
بعضی اما بهراحتی قابل فهم نیستند... انسانهایی در حالات بدنی متفاوت و در تشریفاتی متفاوت که در حال انجام کاری هستند.
نگاهم به تکه سنگ صیقل یافته کنج دیوار و نقش روی آن است که صدای گامهای مسئول موزه را میشنوم.
لبخند میزنم و میپرسم:
_شما پسرشان هستید؟
_بله. (لبخند میزند)
_ شنیدهام همه چیز از رفتن گاوشان شروع شد، درست است؟
_قطعاً همینطور است ...
و او شروع میکند به روایت سرگذشت مکرمه ...
مکرمه گاوی داشت که بسیار دلبستۀ او بود. همدمش بود و با وجود فرزندان زیادی که داشتت (۹ فرزند)، خودش به گاو رسیدگی میکرد.
روزی غروب شد اما گاو به خانه بازنگشت! مکرمه و فرزندانش برای پیدا کردن گاو میروند. در میانۀ راه، ناگهان مکرمه میایستد و گاو را صدا میکند. پاسخی میآید و مکرمه میگوید: «این گاو من است»... به دنبال صدا میروند که میبینند گاو فارغ شده است. مکرمه نوزاد گاو را به رسم مادران شمال کشور، با چادرشبش، به پشت خود میبندد و به خانه میبرد و در داخل خانه، از آن نگهداری میکند. تا اینکه بعد از مدتی مکرمه بیمار میشود و چند روزی را در بیمارستان سپری میکند، پسر بزرگ خانواده همه فرزندان را جمع میکند و میگوید: باعث. تمام بیماریهای مادر این حیوان است! باید از خانه برود ...
به این قسمت که میرسیم، جناب بلبلی نگاهش را به گوشهای پرتاب میکند و میگوید: «من آن زمان کودکی بیش نبودم!»
گاو میرود. مکرمه که به خانه بازمیگردد. سراغ گاو را میگیرد. میگویند که گاو رفته ...
غم زیادی به سراغش میآید و روزهای سختی را سپری میکند. تا اینکه یک روز با خاکستر آتش، روی سنگ، گاو را نقاشی میکند و ...
پس از آن هم، گاو، بهصورت مکرر در آثارش حضور دارد.
پسرش میگوید مادرم سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما با زنان همنسل خودش، تفاوت زیادی داشت. علاقهای به روزمرگیها و گپ و گفتهای زنانه نداشت. ترجیح میداد به علایق خودش بپردازد.
سن کمی داشت که ازدواج کرد، همسرش مرد متعصبی بود که تفاوت سنی زیادی با او داشت؛ اما زود از دنیا رفت.
مادرم در ۶۷ سالگی نقاشی را شروع کرد، طولی نکشید به شهرت جهانی رسید. اما مانند بسیاری دیگر از هنرمندان جهان، مسیر برای مکرمه نیز، هموار نبود. ابتدا مخفیانه نقاشی میکشید و هنگامی که مهمانی سرزده به خانه میآمد، سریعاً وسایل نقاشیاش را مخفی میکرد.
رفتهرفته که زنان همسایه از کار او باخبر شدند، او را مورد تمسخر قرا ر میدادند که: آخر این چه کاری است در این سن و سال!
اما زمانی که شاهد موفقیت و شهرت داخلی و جهانی او شدند، دریافتند که او یک نابغه است. سال ۱۳۷۴ نخستین نمایشگاهش را در گالری سیحون برگزار کرد و پس از آن، حتی پس از مرگش، نمایشگاههای زیادی از آثارش، در داخل و خارج از ایران، برپا شد.
دوباره حال و هوای خانه مرا به خود میکشاند. بخشهای دیگر خانه هم پر از نقاشی است.
اتاقی د ر سمت راست منزل، قرار دارد که مانند دیگر بخشهای خانه، دیوارهایش سراسر نقاشی است ... چهرهها توجه مرا به خود جلب میکنند، بعضی حالات بدنشان به سیاق نقاشیهای مصری است و بعضی از روبرو به ما نگاه میکنند. بالای چارچوب در اتاق، تصاویری از مردانی نشسته کنار هم با تنالیتۀ رنگ قرمز قرار دارد. د ر این اتاق به تصاویر حیوانات کمتر برمیخوریم. بعضی از لباسهای شخصیتهای تصاویر، پر از نقش و رنگ است.
آشپزخانۀ خانه تبدیل به فروشگاهِ بعضی از نقاشیهای مکرمه که بر سفال چاپ شدهاند و بعضی دست سازههای دیگر هنرمندان و هنرجویان آن منطقه شده است.
در نقاط مختلف خانه، اشیای مختلفی به چشم میخورد که از همان دوران باقی مانده است. از خورجین و صندوقچه حصیری گرفته تا یخچال و اجاق خوراکپزی که مکرمه بر روی آنها هم نقاشی کشیده است.
اتاق دیگر، گالری بعضی از آثار اوست. نقاشیهایی که بر روی کاغذ و عموماً با تکنیک گواش انجام شدهاند.
بخش دیگر منزل که گویی بعدها، هنگام بازسازی، به آن اضافه شده، اتاق درها است.
درهای آهنی حیاط، درهای چوبی اتاقها، در کمد و هر چیزی که تعریفی از در را میتوان به آن نسبت داد. هر دو سوی آنها پر از تصاویر رنگارنگ زنان و مردان است و بر پایههایی قرار دارد تا هر دو سویش مشخص باشد. در کوچک سفیدرنگی قرار دارد که بر روی آن تصویر موجود عجیبی نقش بسته است. سرپوش آهنی تانکر آبی کنار سالن قرار دارد که روی آن هم نقاشی شده. قسمتهای بالای دیوارهای خانه، نقوش کمتر، یا نقوشی نیمهکاره دارند. پسرش میگوید که: «از ما خواسته بود تا چهارپایهای برایش بسازیم تا بتواند قسمتهای بالا را هم نقاشی کند. مخالفت کردیم که کار خطرناکی است؛ که قول داده بود هر زمانی که یکی از ما در خانه حضور دارد، آن قسمتها را نقاشی کند.»
اثر قلم مکرمه، ویژگیهای خاص خودش را دارد. عموماً کاراکترها، منحنی و سیالیت خود را دارند و کمتر تصویری را میتوان در میان آثار او یافت که خطوط تیز و کشیده در آن استفاده شده باشد. استفاده از رنگهای متنوع و در عین حال هر رنگ در خلوص خود، بهوفور در کارهایش دیده میشود. مردان عموماً رنگهای خنثی و مردهای دارند و بالعکس آن، لباس زنان پر از نقوش و رنگ است و گاهاً صورتهای آرایش شدهای دارند...(گویا یکی از راههای امرارمعاش مکرمه در سالهایی که سرپرستی خانواده را بر عهده داشته، آرایش زنان محل بوده است. او حتی در سنین کهنسالی هم دست به کارهایی از قبیل کشاورزی میزد). در میان مشاهداتم، تصویری نیافتم که کاراکتر زنی به شکل دهشتناکی تصویر شده باشد. حال آنکه کاراکترهای مرد زیادی، در آثارش یافت میشود که با چهرههای اهریمنی تصویر شدهاند. از مردانی در زندگی روزمره تا شخصیتهای اشقیا و موجودات عجیبالخلقه! شاید به این دلیل که مکرمه، درگیر نوعی بیزاری و دلِچرکی، از مردان زندگی و پیرامون خود داشته است. ابتدا پدر و مردان دیگر خانواده که او را به ازدواجی ناخواسته واداشته بودند. سپس همسری که پیش از آن سه بار دیگر ازدواج کرده بود و سالها از او بزرگتر بود او را مورد ضرب و شتم و آزار و اذیت قرار میداده است. مکرمه را با دروغ به ازدواج درآورده بودند. دروغ و زورگویی مردان به او، همواره در طول عمرش تکرار شده بود؛ و همین نفرت توأم با ترس و خشونت، در چهرههای مردان نقاشیاش دیده میشود، مردانی با دندانهای بسیار تیز؛ و حتی بعدتر هم پسر خود او که گاوش را فروخته بود! وقتی به تماشای مستند «مکرمه»، ساخته «مجید ماهیچی» در سال ۱۳۷۴، نشستم، در قسمتی پسر او ماجرای گاو را روایت میکند و خود هنرمند نیز حاضر است؛ و هنوز هم بعد از سالها، با شنیدن این داستان تکراری، میتوان افسوس را در چهره و لبخند و حرکت سر او شاهد بود) و اینچنین بود که مکرمه، سالها از طریق مردان اطرافش، دچار شکستگی روحی و جسمی شده بود. از این حیث، آیا او ما را به یاد فریدا کالو، نقاش شهیر مکزیکی نمیاندازد؟!
همانطور که پیشتر اشاره شد، شیوه ترسیم او، همانند نقاشیهای مصری بود.
و در همین شکل، او شخصیتهایش را اکثراً در مقابل هم و بسیار نزدیک به هم ترسیم میکرده. حتی در مواردی که نمیتوانیم منطق داستانی بینشان پیدا کنیم.
با نگاهی به آثارش، بهراحتی میتوان به این مهم پی برد که او شنونده و مشاهدهگر خوبی بوده است؛ مانند هر هنرمند خوب دیگری، کانالهای حسی و ارتباطی فعالی داشته است. تصاویر زیادی وجود دارد که گویای این است که او با چه دقتی به قصهها و روایات پیرامونش، توجه میکرده است.
گاهی از رنگهای طبیعی برای کارش استفاده میکرد، برای مثال، آب تمشک. شخصیت او چنین بود. منتظر نمیماند تا فرصتها روی بدهند، بلکه آنها را خلق میکرد. تا این که رفتهرفته به امضای شخصی خودش رسید، مُهر شخصی که بهعنوان امضا، پای آثارش قرار میگرفت.
شاید به این دلیل که او هیچگاه سواد خواندن و نوشتن نداشت.
زمانی که از سرگذشت و آسیبهایی که بر این هنرمند گذشت آگاه میشویم، دیگر از تماشای چهرههای دهشتناک مردان (و مذکر گونگان) آثارش متعجب نمیشویم. بلکه کاملاً این رویۀ نقاش را میپذیریم و با او همزادپنداری میکنیم. گویی این غلیان احساسات، از درون ما هم جوشش میکند.
با این حال، نباید از این نکته جدا ماند که آثار او سرشار از لحظات زیبای عاشقانه است.
و شاید این همان عشقی است که در وجود خانه داشته و خواستار تجربه و چشیدن طعم آن بوده، اما هیچگاه امکان نیافته است. پس او در آثارش، دست به چنین آفرینشی میزند و این عشق را تجربه میکند. و از طریق آثاری که در سرتاسر جهان دیده میشود، در نهایت، او آن عشقی که لایقش بود را دریافت میکند.
در انتها، به بخشی از دستاوردهای این هنرمند، میپردازیم:
- ۱۳۷۴ نمایشگاه انفرادی، گالری سیحون، تهران
- ۱۳۷۶ ساخت فیلم مستندی درباره زندگی و آثار او با عنوان «مکرمه قنبری» توسط مجید ماهیچی
- ۱۳۷۸ ساخت فیلم مستندی دربارۀ زندگی و آثار ایشان با عنوان «مکرمه، خاطرات و رویاهایش» توسط فیلمساز ایرانی ابراهیم مختاری
- ۱۳۸۰ کسب دیپلم افتخار در کنفرانس بنیاد مطالعات زنان ایرانی در استکهلم و کسب عنوان بانوی سال
پس از درگذشت:
- ۱۳۹۷ نمایشگاه نقاشی مکرمه قنبری و علی بلبلی، گالری فردا، تهران
- ۱۳۹۸ نمایشگاه انفرادی «مکرمه» کاما گالری، تهران
- ۱۴۰۱ نمایشگاه انفرادی «آثار مکرمه قنبری» گالری آوت سایدر این، تهران
- كمپانی فاكس امتیاز ساخت فیلمی از زندگی مكرمه را خریداری كرد كه بر اساس آن «مریل استریپ» نقش مكرمه را بازی میکند؛ اما در زمان ریاست محمود احمدینژاد و تحریمهای آمریکا، این اتفاق مهم، مُیسر نشد.